چه بسا تصوّر شود که بیعت، پایه حکومت است و حکومت از این طریق شکل میگیرد. لیکن این غفلت از حقیقت و موقعیت بیعت است. بیعت در زندگی عرب و پس از رحلت پیامبر خداصلی الله علیه وآله، تبلور همان چیزی است که پیشتر بود. مثلاً بیعت مسلمانان با پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله به معنای اعتراف به پیشوایی و ریاست او نبود، تا چه رسد به نصب و تعیین او به ریاست. بیعت کنندگان پس از ایمان به نبوت پیامبرصلی الله علیه وآله و اعتراف به رهبری و زعامت او، میخواستند آن چه را که لازمه آن ایمان است، یعنی تعهّد و التزام به اوامر پیامبرصلی الله علیه وآله، پس از اقرار به نبوت و رهبری او، فراهم آورند. پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله به آنان میفرمود:
»اگر به من ایمان آوردهاید، پس با من بیعت کنید که مرا اطاعت کنید، نماز بخوانید، زکات بپردازید و تا پای جان از من دفاع کنید و از جنگ نگریزید.«
در آن هنگام، هدف از بیعت اعتراف به منصب نبوّت آن حضرت یا انتخاب و تعیین او برای حکومت و ولایت نبود، بلکه برای تأکید عملی و التزام به لوازم ایمانی بود که قبلاً داشتند. این در بیعت دوم انصار در منا و در بیعت اصحاب با آن حضرت در حدیبیه آشکار است. بر اساس آن چه گفته شد، بیعت راهی برای تعیین حاکم و انتخاب رهبر نیست. رهبر و پیشوا با گفتگو و پذیرش گروه حاضر تعیین میشود، سپس آن انتخاب در قالب یک احساس بیعت و پذیرش و تعهد انجام مییابد. گویا بیعت، تأکیدی است بر آن چه ملتزم شدهاند و تبلوری از چیزی است که در باره آن سخن گفتهاند و در دل دارند. بر فرض هم که بیعت، راهی برای تعیین حاکم باشد، یکی از راههاست، نه تنها راه. پس اگر معلوم شود که مردم، حکومت و زمامداری کسی را از راهی به جز بیعت پسندیده و پذیرفتهاند و از راهی آن رضایت را ابراز کردهاند، همین کافی است که او پیشوای لازم الاطاعه باشد، چون این شیوه به پیمان و قرارداد شبیهتر است.
افزون بر این که شورا یا بیعت گروه حاضر، در جایی راهی برای تعیین حاکم به شمار میرود که پیامبر خداصلی الله علیه وآله شخصی را برای رهبری تعیین نکرده باشد، و الّا آن بیعت، ردّ آن نصّ صریح و اجتهاد در مقابل نصّ است. در حالی که سخنان متواتر و فراوانی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده است که علیعلیه السلام را به وصایت و جانشینی تعیین کرده است.