جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

امت اسلامی و خطر سه‏ جانبه

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مراجعه به تاریخ و درک شرایطی که در زمان رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله بر منطقه و جهان حاکم بود و دقت در شرایط پیش از رحلت، به روشنی انتصابی بودن منصب امامت را ثابت می‏کند، زیرا سه خطر مهم به صورت یک مثلث شوم، دین و موجودیت اسلام را تهدید می‏کرد:

ضلع اول این مثلث شوم خطر، در امپراتوری روم تجسم می‏یافت،

ضلع دوم، در امپراتوری ایران

و ضلع سوم، در گروه منافقین داخلی.

نسبت به خطر اول و اهمیت بسیار آن کافی است بدانیم پیامبر خداصلی الله علیه وآله همواره حتی تا آخرین لحظه حیات خویش به آن می‏اندیشید. از این رو در آستانه وفاتش سپاه عظیمی به فرماندهی «اسامة بن زید» تجهیز کرد و برای رویارویی با رومیان اعزام نمود و هر که را که از آن تخلف کند لعن کرد.

نسبت به خطر ضلع دوم نیز کافی است بدانیم که دشمن تندخویی بود که نامه پیامبرصلی الله علیه وآله را پاره کرد و به حاکم یمن نوشت که رسول خداصلی الله علیه وآله را دستگیر کرده، خودش یا سرش را برای وی بفرستد.

نسبت به خطر سوم باید بدانیم که گروه منافقان در مدینه پیوسته برای پیامبرصلی الله علیه وآله مزاحمت ایجاد می‏کردند و با توطئه‏های گوناگون آن حضرت را می‏آزردند و حرکت رسول‏خداصلی الله علیه وآله را بامشکلات مواجه می‏ساختند. قرآن کریم در سوره‏های مختلف از آنان و خصلت‏ها و نفاق و آزار و تلاش‏های پلید آنان سخن می‏گوید، تا آن جا که یک سوره کامل به نام «منافقون» نامیده شده که در باره منافقین و نیت‏ها و کارهای شوم آنان است.

سؤال: با وجود این مثلث خطرناک، آیا صحیح بود که پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله امت اسلامی و دین اسلام را که از هر سو در محاصره خطرها بودند و دشمنان از هر طرف در کمین نشسته بودند، بدون یک رهبر معین به حال خود رها کند؟

پیامبرصلی الله علیه وآله می‏دانست که زندگی عرب، یک زندگی قبایلی و عشایری است و افراد این قبیله‏ها نسبت به رؤسای قبایل تعصب می‏ورزند و از آنان اطاعت جدی دارند و در مقابلشان کاملاً خاضع‏اند. از این رو رها کردن این مجموعه بدون نصب پیشوایی معین، به پراکندگی و کشمکش قبیله‏ای خواهد انجامید و دشمنان از این نزاع و اختلاف و کشمکش سود خواهند برد.

بر اساس این حقیقت است که بوعلی سینا گفته است: درست‏تر، تعیین و نصب جانشین است، تا وضع جامعه به پراکندگی و درگیری و اختلاف کشیده نشود. (1).


1) شفاء، الهیات: ص 564، مقاله دهم، فصل پنجم.