از آنچه گذشت، روشن شد که پیامبرصلی الله علیه وآله بود که بذر تشیع را افشاند و هسته اولیه آن را در حال حیات خویش کاشت و با سخن و عمل خویش آن را پروراند و فضایل و مناقب علیعلیه السلام را شناساند و در نتیجه جمعی از اصحاب برگرد علیعلیه السلام فراهم آمدند. پس از رحلت رسول اکرمصلی الله علیه وآله مسلمانان دو گروه شدند:
اوّل: آنان که بر عقیده خود در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله باقی ماندند، یعنی اینکه منصب رهبری حکیمانه اسلامی در دو عرصه سیاسی وعلمی منحصر در علیعلیه السلام است و با حدیث غدیر و جز آن با دیگران احتجاج کردند. به آنان شیعه و موالیان علیعلیه السلام و خاندان او میگفتند. بر این باور پایدار ماندند و جدا شدن خلافت از اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله و افتادن به دست دیگران تأثیری بر اعتقادشان نداشت.
دوم: آنان که مصلحتهای پنداری را بر تصریح پیامبرصلی الله علیه وآله ترجیح دادند و تجمّعی در سقیفه بنی ساعده داشتند که تنها متشکل از انصار بود و مهاجران را مطّلع نکردند، زیرا آنان مشغول امور دفن پیامبرصلی الله علیه وآله بودند. چون عمر و ابو بکر از تجمع انصار در سقیفه اطلاع یافتند، عمر به ابو بکر گفت: بیا نزد برادران انصاری خویش برویم و ببینیم چه تصمیم دارند. وارد جمع آنان شدند، در حالی که بعضی از مهاجران نیز مثل ابو عبیده جرّاح با آن دو بودند. سعد بن عباده، سخنگو و بزرگ انصار، مشغول سخن بود و آنان را تشویق میکرد که خلافت را به دست گیرند، چرا که آنان بودند که پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله را وقتی قریش او را بیرون کردند، پناه دادند و در راه او همه گونه فداکاری و جانفشانی کردند.
پس از سخنان او ابوبکر آغاز سخن کرد و با استناد به اینکه خویشاوندان و قبیله پیامبرصلی الله علیه وآله به خلافت شایستهترند، زیرا با شرافتترین خاندان عرب بودند، دست عمر و ابو عبیده جرّاح را گرفت و برای بیعت نامزد کرد.