حضرت فاطمه زهراعلیها السلام دختر پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله کوثر فیض بخشی است که خداوند متعال به وجود او، شماتت دشمنان پیامبر را که آن حضرت را بینسل و فرزند توصیف میکردند، پاسخ داده و سوره کوثر را نازل فرموده است: «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ…«.
سرور زنان عالم، نزد پیامبرصلی الله علیه وآله جایگاه والایی داشت، تا آن جا که در باره او فرمود:
»فاطمة بَضعةٌ مِنّی، فَمن اَغضبها فقد اَغْضَبنی«؛ (1) فاطمه پاره تن من است، هر که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.
به خشم آوردن پیامبرصلی الله علیه وآله، آزار او را در پی دارد و هر که او را بیازارد، عذابی دردناک دارد.
خداوند فرموده است: «آنان که پیامبر خدا را آزار میدهند، عذابی دردناک برای آنان است.» (2).
در روایتی دیگر است که آن حضرت، خشم و رضای او را موجب خشم و رضای خداوند دانسته و فرموده است: «ای فاطمه! خداوند به خاطر خشم تو خشم میگیرد و با رضای تو راضی میشود.» (3).
این، مقام والایی برای حضرت زهراعلیها السلام است که خشم و رضای او معیار خشم و رضای خداوند به حساب آمده و این بر عصمت او دلالت میکند. خداوند چون عادل است و حکیم، جز بر کافر و گنهکار غضب نمیکند و جز از مؤمن و مطیع، راضی نمیشود. حضرت فاطمه در سایه این کرامت، در زبان پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله سرور زنان جهان گشت و آن حضرت فرمود:
ای فاطمه! آیا نمیخواهی سرور زنان جهان و سرور زنان مؤمن و سرور زنان این امت باشی؟» (4).
با آن که حضرت زهراعلیها السلام معصوم است و گناه نمیکند، لیکن پیامبر نیست، چون میان عصمت و نبوت تلازمی نیست. حضرت مریم نیز به تصریح قرآن کریم معصوم بود «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ«، (5) اما پیامبر نبود. خبر دادن از پاکی مریم پس از برگزیدگی او، بر پاکی او از گناهان و مخالفت او با آیین شرک که در زمان او حاکم بود دلالت میکند. اما این که پیامبر نبود، روشن است و نیازی به بیان نیست، پس دختر خاتم انبیا نیز سرور زنان جهان است و همچون مریم پاک، معصوم است و پیامبر نیست.
در بیان فضایل حضرت زهراعلیها السلام به همین اندک بسنده میکنیم، چرا که بحث کامل در این مورد، تألیف مستقلّی را میطلبد.
1) فتح الباری (شرح صحیح بخاری(: ج 7، ص 84؛ صحیح بخاری: ج 6، ص 491، (باب علامات النبوه) و ج8، ص110، (باب المغازی(.
2) توبه: 61.
3) مستدرک حاکم: ج 3، ص 154؛ مجمع الزواید: ج 9، ص 203.
4) همان، ص 156.
5) آل عمران: 42.