توحید مراتبی دارد، شرک هم به شکلهای مختلفی است. آنچه محور بحث ما در اینجاست «توحید در عبادت» است که در مقابلش شرک در عبادت است. در فصل گذشته روشن شد که توحید در عبادت، میان همه ادیان آسمانی مشترک است و اگر اختلافی وجود دارد، در تطبیق این ضابطه بر بعضی موارد است. برای داوری درست در مواردی که اختلاف اندیشه وجود دارد، باید تعریفی منطقی و جامع از عبادت ارائه داد و جز با این، نمیتوان اختلاف در آن موارد را برطرف ساخت، از این رو باید ضابطهای را که از قرآن و سنت برای پرستش به دست میآید بیان کرد.
از گفته اهل لغت بر میآید که عبادت، یعنی خضوع و کرنش. (1).
اشکال این تعریف این است که تعریف به اعمّ است، زیرا عبادت مخصوص خداوند است. اگر عبادت به معنای خضوع باشد، باید هر نوع کرنشی در برابر غیر خدا ممنوع باشد، در نتیجه هر کرنشگر از دایره موحّدان بیرون میافتد، در حالی که خداوند از خضوع فرشتگان برای آدم و کرنش فوق العاده یعقوب و فرزندانش در برابر یوسف خبر میدهد و کرنش ملائکه نسبت به آدم را میستاید و از سر پیچی ابلیس از فرمان سجود نکوهش میکند:
»فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (2) «همه فرشتگان سجده کردند«.
و «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» (3) «یوسف پدر و مادرش را بر تخت خود بالا برد و آنان در برابر او به سجده افتادند«.
در آیه دیگری خطاب به ابلیس میفرماید:
»قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَالسَّاجِدِینَ» (4).
»ای ابلیس، تورا چه میشود که با سجده کنندگان نیستی؟«
و چون ابلیس عذر میآورد که، من هرگز در برابر بشری که از گِل خشکیده، از گِل بد بویی که او را آفریدهای سجده نمیکنم، خدای سبحان او را مخاطب قرار میدهد که:
»پس بیرون شو، همانا تو رانده شدهای«. (5).
همه اینها میرساند که تنها خضوع و کرنش – چه به لفظ و بیان باشد، چه به عمل و رفتار – عبادت نیست. پس برای حل مشکل باید ضابطهای کلی برای عبادت بیان کرد، تا آن خضوعی که نشان پرستش است، با کرنشهای دیگر متمایز باشد.
به طور خلاصه میتوان گفت، عبادت به دو چیز تحقق پیدا میکند:
1. خضوع با بیان و عمل.
2. اعتقاد به خدایی و پروردگاری آنکه در برابرش کرنش انجام میگیرد و عقیده به اینکه سرنوشت کلّی یا جزئی کرنش کننده، اکنون یا در آینده، به دست اوست، چه این اعتقاد درست باشد آنگونه که درباره خداوند است، چه باطل باشد، مثل آنچه در پرستش غیر خداست. پس اگر در خضوع، چنین اعتقادی نباشد، پرستش نیست. خواهیم گفت که همه موحدّان و مشرکان در پرستش خود اعتقادی خاص نسبت به آن معبود دارند، چه آن معبود، خدای سبحان باشد، چه خدایان ادّعایی.
توضح اینکه: همه عبادتها، چه درست چه غلط، از دو نکته بر خوردار است:
1. کرنش در برابر معبود، چه شایسته آن باشد مثل خداوند، چه شایسته نباشد، مثل بتها، اجرام آسمانی مثل ستاره و ماه و خورشید، ارواح و مُثل مجرّد نوری. در همه این مراحل، عبادت همراه با کرنش است، کاری که با اعضایی مانند سر، دست و… صورت میگیرد. پرستشگر با همه یا بعضی از اعضای خویش در برابر معبود، کرنش میکند. این امری روشن است.
2. اعتقاد خاص در مورد معبود، که آن عقیده ریشه کرنش ظاهری است.
باید دید آن عقیدهای که در همه این موارد وجود دارد، چیست؟
موحدان خداپرست، خضوعشان ریشه در این اعتقاد دارد که خدا را آفریدگار جهان و انسان و مدبّر عالم میشناسند، خدایی که در دنیا و آخرت همه چیز در دست اوست و جز او هیچ آفریدگار، مدبّر و سررشتهدار امور بندگان در دنیا و آخرت نیست. امّا در دنیا، خلقت و تدبیر و زنده کردن و میراندن و فرستادن باران و فراوانی و قحطی و همه آنچه «پدیده طبیعی» به شمار میرود کار خداست، نه دیگری که هیچ تأثیری در سرنوشت انسان ندارد.
امّا در آخرت، شفاعت و آمرزش گناهان و اینگونه امور اخروی به دست خدای متعال است.
بنابراین، عبادت، کرنشی نشأت گرفته از اعتقاد به آفریدگاری و تدبیر و سررشته داری معبود نسبت به انسان در دنیا و آخرت است.
این وضعیت یکتا پرستان است. امّا مشرکان عصر رسالت و قبل و بعد از آن هم خضوعشان در برابر معبودهایشان از همین عقیده سر چشمه میگرفت و معتقد به ربوبیّت آنها بودند و اینکه سرنوشت عبادت کننده، به دست آن معبودهاست.
از بعضی آیات برمیآید که عرب در دوران جاهلیت، در اعتقاد به آفریدگار، موحّد بودند، لیکن در تدبیر و ربوبیّت مشرک بودند، ومعتقد به ارباب به جای یک ربّ بودند و برای هر یک از آن ربّها شأنی در عالم هستی قائل بودند. در قرآن است:
»وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ» (6).
»اگر از آنان بپرسی که آسمانها و زمین را چه کسی آفرید، خواهند گفت: خدای توانا و دانا آفرید.«
از تأمّل در این آیات، اعتقاد دو گروه (موحدان و مشرکان) روشن میشود:
1. موحّد، عزّت را در دست خدا میبیند و منطق او کلام خداوند است که:
»فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً«. (7).
ولی مشرک در عصر رسالت، عزّت را به دست بتها میدید. قرآن عقیده او را چنین حکایت میکند:
»وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا«. (8).
»جز خداوند را خدایان خویش گرفتند، تا برایشان مایه عزّت باشد.«
2. موحّد، نصرت را به دست خدا میبیند و پیوسته این آیه را بر زبان تکرار میکند:
»وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ«. (9).
»یاری جز از سوی خدای مقتدر حکیم نیست.«
ولی مشرک عصر رسالت، معتقد بود که یاری در دست خدایان دروغین است. خداوند میفرماید: «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ«. (10) «جز خدا، معبودهایی را به خدایی پذیرفتند، شاید یاری شوند.«
3. موحّد، ایمان دارد که امر تدبیر دردست خداست. به فرموده قرآن:
»إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ» (11) «علم به قیامت نزد خداوند است و باران فرو میفرستد.» همچنان که خشکسالی و فراوانی هم به دست اوست.
»وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَ اْلأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ«، (12) «ما حتماً شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، کاهش اموال و جانها و ثمرات، میآزماییم.«، ولی مشرک، باران را از ستارهها، بلکه از بتها درخواست میکرد.
در سیره ابن هشام آمده است: عمرو بن لُحَیّ اولین کسی بود که بت پرستی را به مکّه و اطراف آن وارد کرد. در مآرب (سرزمینی در بلقاء شام) مردمی را دید که بت میپرستیدند. از آنان پرسید که چه میکنید؟ این بتها چیست که آنها را میپرستید؟ گفتند: این بتها را میپرستیم و از آنها باران میطلبیم، به ما باران میدهند و از آنان یاری میطلبیم، یاریمان میکنند. گفت: آیا یکی از این بتها را میدهید که به سرزمین عرب ببرم تا آن را بپرستند؟
اینگونه بود که از روش آنان خوشش آمد و بت بزرگی را با خود به مکه برد که نامش «هُبل» بود. آن را بر بام کعبه نهاد و مردم را به پرستیدن آن فراخواند. (13).
4. موحّد، آمرزش گناهان و شفاعت را به دست خدا میداند. جز خدا کسی بخشاینده گناهان نیست و کسی جز با اذن او شفاعت نمیکند:
»فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ«، (14).
»برای گناهانشان آمرزش طلبیدند و کیست جز خدا که گناهان را ببخشاید؟«
و «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (15) «بگو همه شفاعت از آن خداست، فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست.«
و «وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ«، (16) «آنان که جز خدا را میخوانند، مالک شفاعت نیستند.«، ولی مشرک معتقد است که شفاعت به دست خدایان و معبودهای دروغی است. گواه این سخن، نزول آیات یاد شده در ردّ پندار مشرکان است که معتقد بودند بتها مقام شفاعت دارند. از این رو در آیات دیگر این عقیده را نفی میکند:
»لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً«، (17).
»مالک شفاعت نیستند، مگر کسی که پیمانی نزد خدا گرفته باشد.«
»وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ«، (18).
»شفاعت نزد خدا سود نمیبخشد، مگر برای آنکه خدا به او اذن دهد.«
و «وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ«، (16) «آنان که جز خدا را میخوانند، آن معبودها مالک شفاعت نیستند، مگر کسی که به حق گواهی دهد.«
و نیز آمرزش گناهان را هم به دست این معبودها میداند. گواه این، توصیفی است که خدای سبحان خود را به عنوان بخشاینده گناه «غافِرِ الذَّنْبِ» (19) میخواند.
1) ر.ک: لسان العرب، مفردات راغب، قاموس محیط (واژه عبد(.
2) حجر: 30.
3) یوسف: 100.
4) حجر: 32.
5) همان: 33 و 34.
6) زخرف: 9.
7) فاطر: 10.
8) مریم: 81.
9) آل عمران: 126.
10) یس: 74.
11) لقمان: 34.
12) بقره: 155.
13) سیره ابن هشام: ج1، ص77 – 76.
14) آل عمران: 135.
15) زمر: 44.
16) زخرف: 86.
17) مریم: 87.
18) سبأ: 23.
19) غافر: 3.