اگر آغاز اختلاف به زمان خلیفه سوم بر میگردد، سؤال این است که پس از گذشت نزدیک بیست سال از وفات پیامبر خداصلی الله علیه وآله، چه عاملی سبب این اختلاف شد؟ در پاسخ باید گفت، چند جهت و احتمال وجود دارد:
1- اختلاف قرائت
گاهی تصور میشود منشأ اختلاف در آن عصر، اختلاف قرائت است. بعضی «وارجُلکُم» را با اعرابِ جرّ خواندهاند که عطف به «رؤوس» باشد و مقتضای آن وجوب مسح پاهاست. بعضی با فتحه لام خواندهاند که عطف به «وجوهَکم» باشد که مسلتزم شستن آنهاست. این وجه درست نیست. یک عرب زبان اگر بدون پیشداوری و سابقه ذهنی آیه را بخواند، «ارجُل» را عطف به «رؤوس» میداند، چه به فتحه بخواند چه به کسره و اصلاً عطف به «وجوه» به ذهنش خطور نمیکند تا منشأ اختلاف باشد.
کسی که در پی تفسیر آیه و فهم مدلول آن است، باید خود را چنان تصور کند که در عصر نزول آیه حاضر است و آن را از دهان پیامبرصلی الله علیه وآله یا اصحاب او میشنود. آنچه را با این شرایط بفهمد، بین خود و خدایش همان حجت است و نباید به وجوه و احتمالات مختلفی که بعد از آن زمان پیدا شده توجه کند. اگر این آیه را به یک عرب زبان دور از این فضاهای فقهی و اختلافات مسلمین در کیفیت وضو عرضه کنیم و از او بخواهیم آنچه را میفهمد بازگو کند، به روشنی خواهد گفت: «وضو دو شستن دارد و دو مسح» بدون آن که بیندیشد کلمه «ارجُل» (پاها) عطف به «رؤوس» است یا «وجوه«، او میفهمد که آیه دو جمله دارد که در آنها دو حکم به صراحت بیان شده است: یکی شستن صورت و دستها تا آرنج، دیگری مسح سر و پاها. یعنی حکم صورت و دست یکی است و حکم سر و پاها هم یکی و تفکیک حکم سر از پاها نهتنها محتمل نیست، بلکه خلاف ظاهر آیه است.
2- تمسّک به روایاتِ شستنِ نسخ شده
از تعدادی روایات بر میآید که شستن پاها سنتی بوده که پیامبر خداصلی الله علیه وآله مدتی از عمر شریفش به آن دستور داده بود و پس از نزول سوره مائده که در آن آیه وضو و دستور مسح پاها به جای شستن آمده است، پس از مدتّی بعضی از کسانی که ناسخ را از منسوخ نمیشناختند به آیه منسوخ عمل کردند و اختلاف پدید آوردند، غافل از آنکه در این مورد باید به قرآن و به آیهای که ناسخ سنت است عمل کند، قرآنی که سوره مائده در آن است و آخرین سورهای است که بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شده است.
ابن جریر از انس نقل کرده است: قرآن بر مسح نازل شده و سنت بر شستن. (1) مقصود او از سنت، عمل پیامبرصلی الله علیه وآله پیش از نزول قرآن است و روشن است که قرآن، حاکم و ناسخ است. ابن عباس نیز گفته است: مردم به شستن عمل میکنند، ولی من در کتاب خدا جز مسح نمییابم. (2) اینگونه میتوان میان آنچه از عمل پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده یعنی شستن و ظاهر آیهای که مسح را میگوید جمع کرد و گفت که شستن پیش از نزول آیه بوده است.
نظیر این را در مسح بر چکمه میبینیم. در روایتی نقل شده است که: قرآن بر چکمه سبقت دارد. (3) از ابنعباس هم نقل شده است، معنایش این است که اگر از پیامبر خداصلی الله علیه وآله در دورهای از عمرش مسح بر روی چکمه صادر شده، در قرآن بر خلاف آن حکم آمده و آن را نسخ کرده، چون فرموده است: به سرها و پاهایتان مسح کنید، یعنی روی پوست پا مسح کنید، نه روی کفش و چکمه و جوراب. (4).
3- اشاعه شستن از طرف حکومت
حاکمان اصرار بر شستن پاها به جای مسح داشتند و مردم را به آن وادار میکردند، چرا که زیر پاها کثیف بود و بخش عمدهای از مردم پابرهنه بودند، به نظرشان بهتر این آمد که به جای مسح، پاها را بشویند. این نکته در برخی نقلها آمده است، از جمله:
1- ابن جریر از حمید نقل میکند ما نزد موسی بن انس بودیم که گفت: ای اباحمزه! روزی در اهواز همراه حجاج بودیم، خطبه خواند و یاد از وضو کرد و گفت: صورتها و دستهایتان را بشویید و سرها و پاها را مسح کنید، از آدمیزاد، هیچ جایش همچون کف پا آلوده نیست، زیر و روی پا و پشتِ آن را بشویید.
انس گفت: خدا راست گفت و حجاج دروغ گفت، خداوند میفرماید: سرها و پاهایتان را مسح کنید، انس هرگاه پاهایش را مسح میکشید، آنها را مرطوب میکرد. (5).
2- از جمله آنچه دلالت میکند که تبلیغات رسمی از شستن پشتیبانی میکرد و معتقدان به مسح را مؤاخذه میکرد و اینان همواره از اظهار عقاید خود بیمناک بودند و تنها در پنهانی به آن تصریح میکردند، روایت احمد بن حنبل از ابیمالک اشعری است که وی به قوم خود گفت: جمع شوید تا مثل پیامبر برای شما نماز بخوانم. چون گرد آمدند، گفت: آیا میان شما غریبه هست؟ گفتند: نه، تنها خواهرزاده ما هست. گفت: خواهرزاده خودی است. پس ظرفی طلبید که در آن آب بود. وضو گرفت، مضمضه و استنشاق کرد و صورت خود را سه بار شست، سه بار هم دست خود را شست، به سر و روی پاهایش مسح کشید، سپس نماز خواند. (6).
این سه وجه برای توجیه شستن به جای مسح وجود دارد، با آنکه قرآن بر مسح دلالت میکند و مسح به نظر نزدیکتر میآید، سپس وجه سوم.
عامل در «ارجلکم» چیست؟
دلیل قطعی بر وجوب و کیفیت وضو، آیه وضو است، آیهای است روشن که برای بیان تکلیف نمازگزار پیش از نماز نازل شده است، طبعاً باید آیهای باشد روشن و بیابهام و اجمال.
برای تشخیص اینکه پاها را باید شست یا مسح کشید، باید دید عامل در لفظِ «ارجلکم» چیست؟
در آیه مبارکه، دو عامل و دو فعل هست که در نگاه اول هر کدام میتواند عامل در «ارجلکم» باشد. ولی طبق ذوق ادبیات عرب، عامل کدام است؟ آیا فاغسلوا» یا «وامسحوا«؟ طبق اولی باید پاها را شست و طبق دومی باید مسح کشید. معیار، آن است که عامل معیّن شود. دقت در آیه بدون پیشداوری و بدون توجه به آنچه میان مسلمانان رایج است میرساند که عامل، «وامسحوا» است که نزدیکتر به «ارجلکم» است، یعنی «وارجلکم» عطف به نزدیک (رؤوس) است، نه دور (وجوه(. اما توضیح:
اگر کسی بگوید من زید و عمرو را دوست دارم و بر خالد و بکر گذشتم و برای «بکر» اعراب نگذارد، حکم میکنیم که بکر معطوف به خالد است و عامل در آن فعل دوم (گذشتم) است. علمای ادب گفتهاند حق عطف آن است که به نزدیکتر باشد نه دورتر و این اصلی است که جز با وجود قرینه لفظی از آن عدول نمیکنیم. وگرنه موجب اشتباه میشود، مثلاً اگر رئیسی به خادمش بگوید: زید و عمرو را احترام کن و بکر و خالد را بزن، بین دو جمله تشخیص میدهد و میداند که عمرو، عطف به زید است و خالد عطف به بکر و بر خلاف این به ذهنش نمیآید.
فخررازی گوید: عامل نصب در «ارجلکم» میتواند فعلِ «وامسحوا» باشد و میتواند «فاغسلوا» باشد، ولی وقتی دو عامل بر سر یک معمول جمع شوند، آنکه نزدیکتر است عمل میکند، پس باید عامل در «ارجلکم«، فعل «وامسحوا» باشد و مسح به پاها واجب گردد. (7) پس وقتی در کلمات عادی قاعده این است و نمیتوان از قواعد عدول کرد، در کلام خدای سبحان به طریق اولی باید مراعات کرد. مثالهای بسیاری میتوان زد که مشابه آیه باشد. پس اگر آیه را به یک عرب خالص که خود را از مذهب مورد اعتقادش خالی کند عرضه کنی و معنای آیه را از او بپرسی، خواهد گفت:
اعضایی هست که باید شست، یعنی صورت و دستها و اعضایی هم هست که باید مسح کشید، مثل سر و پاها. و اصلاً به ذهن او خطور نمیکند که حکم سر و پا متفاوت باشد.
پس وقتی روشن شد که مدلول آیه، کدام یک از شستن و مسح است، نیازی به چیز دیگر نیست. نظر موافق، با مضمون آیه تأیید میشود و مخالف باید فکری کند و راهی بجوید، بهتر آن است که بگوید آیه نسخ شده است.
1) الدرّ المنثور: ج3، ص1.
2) همان: ص4.
3) مصنّف ابن ابیشیبه: ج1، ص213، باب 217.
4) همان.
5) تفسیر القرآن، ابن کثیر: ج2، ص25؛ تفسیر القرآن، طبری: ج6، ص82.
6) مسند احمد: ج5، ص342؛ المعجم الکبیر: ج3، ص280، شماره 3412.
7) التفسیر الکبیر: ج11، ص161.