یکی از عوارض شوم تمدّن صنعتی که دامنگیر جامعه بشری گردیده، کابوس وحشتناک یأس و ناامیدی است. یأس و ناامیدی در دنیای کنونی همانند یک بیماری واگیر و مسری، یا همچون میکروبهای کشنده سل و سرطان، در شئون زندگی همه انسانها راه یافته و مانند یک بلای عمومی و خطرناک کلیه جوامع بشری را تهدید می نماید.
متأسّفانه در دنیای امروز، این بلای خانمان سوز که یکی از بلاهای اجتماعی قرن ما محسوب می شود، به صورت خطرناکی سایه سنگین خود را بر پهنه تمام گیتی گسترده و آسایش و آرامش را از همگان سلب نموده، و روزنه اُمیدی برای محرومان و دردمندان باقی نگذاشته است.
همین کابوس وحشتناک یأس و ناامیدی است که روز به روز آمار انتحار و خودکشی را بالا برده و هر روز بیش از یک هزار انسان در سطح جهان به زندگی خود خاتمه می دهند، و تعداد کسانی که اقدام به خود کشی می کنند و موفق نمی شوند هشت برابر این عدّه است.
همین کابوس دهشتزای یأس و ناامیدی است که هر روز هزاران نفر از جوانان درس خوانده و تحصیل کرده را در چنگال اعتیادهای خطرناک گرفتار می سازد، و منحنی تعداد بیماران روانی را افزایش داده، جامعه بشری را با مشکلات فراوانی مواجه می سازد، و این قرن را «قرن بیماریهای روانی» نام نهاده است.
»در حال حاضر بیش از 33 میلیون بیمار روانی در 150 هزار تیمارستان و درمانگاه روحی تحت درمان هستند. تنها در ایالات متحده آمریکا، یک میلیون و هشتصد هزار تخت خواب در بیمارستان ها و مراکز مخصوص، برای معالجه بیماران روحی اختصاص داده شده است. مردم آمریکا در یک سال، دو و نیم میلیون دلار صرف خرید قرصهای مسکن و خواب آور می کنند تا بتوانند قسمتی از تشنّجات عصبی خود را تسکین داده، در خواب مختصری فرو روند.
در آلمان 670 نوع داروی خواب آور در دسترس مردم می باشد، و در فرانسه سالیانه 300 میلیون فرانک صرف قرصهای مسکن و خواب آور می شود. در ایران خودمان در چهل سال گذشته تعداد بیماران روانی 75 برابر شده، و هر سال چهل هزار نفر بر شماره دیوانگان کشور افزوده می شود«. (1).
دیل کارنگی در کتاب «آیین زندگی» می گوید:
»متأسّفانه باید اقرار کرد که در نتیجه وضع اسفبار زندگی امروز، نصف بیشتر تخت خوابهای بیمارستان ها را اشخاصی اشغال کرده اند که بیماری آنها عصبی و روحی است«. (2).
آری! در جهان کنونی بر اثر پیشرفت علوم طبیعی و صنایع ماشینی، زندگی از مسیر صحیح و اصلی خود منحرف گردیده، مشکلات و مصایب فراوانی به بار آمده، سعادت انسانها مورد تهدید جدّی قرار گرفته، و افراد زیادی را دچار بیماری افسردگی نموده، و آن چنان آنها را بی نشاط و دل مرده ساخته که از خود مأیوس شده، وجود خود را لغو و بیهوده تلقّی می کنند، و زندگی را پوچ و بی معنی می دانند، و برای آن که از این وضع رنج آور زودتر خلاص شوند اغلب دست به خود کشی می زنند.
روانپزشکان می گویند:
»بیماری افسردگی آن چنان بشر قرن حاضر را در محاصره خود قرار داده و به سرعت در روح انسانها لانه می کند که باید این قرن را، قرن افسردگی نامید. در دنیای کنونی یک صد میلیون بیمار افسرده وجود دارد و هر سال میلیونها نفر بر آن افزوده می شود«. (3).
»در شهرهای بزرگ که همه چیز غول آسا است، احساس افسردگی، شدّت بیشتری دارد، و افراد به سبب نابود شدن الفت ها و همبستگی ها، خود و زندگی خود را پوچ و تهی می بینند. از این رو، خیلی زود مفهوم خستگی از حیات و بیگانگی از همه چیز و همه کس را احساس می کنند.
بالا رفتن میزان جرایم و جنایات و شدّت یافتن قساوتها و سنگدلیهایی که حتّی در شأن درندگان و سباع نیست، آن هم در ممالک و اجتماعاتی که نظام اجتماعی خویش را طلیعه ایجاد مدینه فاضله می دانستند، ارمغان سلطه ماشین و اوضاع و احوالی است که اشاره شد«. (4).
به هر حال، دنیایی که در آن زندگی می کنیم درد آلود و رنج آور است، و جهان کنونی سراسر درد و رنج و غم و اندوه است، و تنها راه درمان این دردهای بی درمان بازگشت به خدا و معنویّت، و پای بند بودن به دین و مذهب است.
»اگر هیچ فایده ای برای ادیان آسمانی نباشد و به هیچ وجه مقرون به واقع نبوده و به کلّی ـ العیاذ بالله ـ دروغ باشند، این فایده عظیم را نمی شود از آنها سلب کرد که آنها بهترین عواملی هستند که بشر را از ارتکاب جرایم و جنایات جلوگیری کرده و به خوبیها وادارش می سازند؛ زیرا دین صحیح آن است که مردم را به جمیع نیکی ها امر، و از تمام بدیها نهی نماید.
… اگر در اجتماعی، ایمان و عقیده حاکم باشد، می توان گفت: نمونه ای از بهشت خواهد بود که در آنجا کسی را با کسی کاری نیست، هر کسی به حقوق خویش قانع است؛ نه دزدی وجود دارد نه تقلب، نه انتحاری هست و نه قتل و تجاوزی.
ولی متأسّفانه چندی است در اثر عوامل گوناگونی که فعلا از ذکر آنها خودداری می شود… ریشه های عقیده و ایمان در مغزهای مردم در حال خشک شدن است، و انحراف عقیده و ایمان و یا عقیده های مسخ شده جای اعتقاد صحیح را گرفته، و یک مشت تعالیم غیر قابل قبول که نتوانسته اند جای خلئی را که از زوال عقیده دینی پیدا شده بود پر کنند، مردم را به سوی انحرافات خطرناک سوق دادند.
شکّی نیست تا زمانی که بشر از سرمایه نفیس عقیده و ایمان بی بهره است روزگارش نیز هر روزش از روز پیش بدتر خواهد بود. این همان معنایی است که در قرآن خداوند آورده شده است:
(وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً) (5).
»هر کس از فرمان ما سر پیچید و یاد ما از دلش بیرون رود، یک زندگی تیره و تنگی خواهد داشت«» (6).
خوشبختانه امروز چندی است که روان کاوان، روانشناسان و دانشمندان بشر تنها راه درمان دردهای بی درمان را در بازگشت به معنویّت جستجو می کنند تا با کمک ادیان، یأس و نا امیدی را از اُفق زندگی انسانها دور ساخته و فروغ امید و آرزو را به دیدگان نگران این مردمان بازگردانند.
دکتر «کارل» می گوید:
»من به عنوان یک پزشک باید بگویم که در دوران طبابتم به مریضهایی بر خورد کردم که هیچ یک از طرق درمان بر روی آنان مؤثّر واقع نشد؛ ولی با توسّل به مبانی مذهبی… نتیجه مثبت گرفتند و از مرض و حزن و اندوهی که بر اثر بیماری در آنان به وجود آمده بود، رهایی یافتند«. (7).
»منتسکیو» در کتاب «روح القوانین» می گوید:
»انسان چون موجود حساسی است دچار هزار هوس می گردد، و یک چنین مخلوقی که گرفتار هوس خود می باشد هر لحظه ممکن است خالق خود را فراموش کند، و حتّی
چنین مخلوقی هر لحظه خود را فراموش می کند، و بلکه هر آن ممکن است دگران را هم فراموش نماید. به همین جهت است که خداوند عالم به وسیله قوانین مذهبی او را به طرف خود می خواند تا از یاد خدا و خالق خود غافل نگردد…» (8).
»ایگو شافاروتیچ«، استاد ریاضی دانشگاه مسکو… می گوید:
»آنچه ما نیاز داریم تغییر و تحوّل روحی است، ما باید به سوی خدا و به سوی خود بازگردیم«. (9).
»دیل کارنگی» می گوید:
»… دین به من، ایمان، امید و شهامت می بخشد و هیجان، اضطراب، ترس و نگرانی را از من دور می سازد و برای زندگی من سیر و هدفی معیّن می کند…
امروزه جدیدترین علم، یعنی روان پزشکی همان چیزهایی را تعلیم می دهد که پیامبران تعلیم می دادند… یکی از پیشوایان علم مزبور می گوید: کسی که حقیقتاً معتقد به مذهب است هرگز گرفتار امراض عصبی نخواهد شد…
اگر مذهب حقیقت نداشته باشد، زندگی بی معنی و پوچ است و بازیچه ای بیش نخواهد بود… ویلیام جیمز ـ در این باره ـ می گوید: ایمان، یکی از قوایی است که بشر به مدد آن زندگی می کند، و فقدان کامل آن در حکم سقوط بشر است«. (10).
»ویکتور هوگو» می گوید:
»به عقیده من، امروز تعلیم مذهب از همه وقت واجب تر است، هر چه انسان ترقی می کند ایمانش باید کامل تر و عقیده اش محکم تر شود. به عقیده من، در دوره ما یک بدبختی پیش آمده است که شاید تنها بدبختی ما باشد، و آن تمایلی است که پیدا شده است که همه چیز انسان را منحصر به این زندگانی دنیا کنند، و چون زندگانی مادی دنیا را هدف آرزوهای خود قرار دادند عاقبتش نیستی و فنا خواهد بود، آن وقت سختیها و شداید، فزونی می یابد و بر رنج و محنت که لازمه حیات است نومیدی هم مزید می گردد، یعنی زندگانی درست جهنّم می شود، و احوال مردم دست خوش تشنّجات و انقلابات
خواهد گردید.
ما خواه قانونگزار باشیم خواه کشیش و خواه نویسنده، موظّفیم که کلّیه نیروهای اجتماعی را به انواع گوناگون برای تخفیف شداید مردم بکار بریم، سرهای آنها را به سوی آسمان متوجّه کنیم، و آنها را به قیامت و به زندگی آینده، امیدوار سازیم که آنجا سرای عدل است و سزای هر کس داده می شود، و به بانگ بلند بگوییم که: هر کس رنج می بیند به هدر نمی رود و مزد خود را می یابد، و مرگ عدم نیست، و فراموش نکنیم و به هر کس بگوییم که اگر فرجام انسان عدم می بود زندگی ارزش نمی داشت.
آنچه زحمت را گوارا و کار را مقدّس می کند و انسان را نیرو می بخشد و خردمند و مهربان و بردبار و نیکو کار و دادگر می سازد، و در عین فروتنی مناعت می دهد، و مستعد علم و معرفت می نماید این است که بداند که چون از این دنیای تیره و تاریک گذشتیم، به جهانی با صفا و روشن می رسیم، و من به آن عالم با صفا کاملا معتقدم و این فکر همیشه پیش نظرم هست و به آن ایمان کامل دارم. و پس از مجادله ها، مطالعات و امتحانات، عقلم به آن یقین می کند و روحم از آن تسلّی می یابد. بنابراین، من تعلیم و ترویج و تبلیغ دین را صمیمانه و جازمانه و مشتاقانه هواخواهم«. (11).
1) روزگار رهایی، ج 1، ص 12.
2) آیین زندگی، ص 10.
3) اخلاق فلسفی ج 2 ص 33.
4) گفتار فلسفی، اخلاق، ج 2، ص 33، به نقل از غربت غرب، ص 6.
5) سوره طه، آیه 124.
6) بلاهای اجتماعی قرن ما، ص 39.
7) گفتار فلسفی اخلاق، ج 2، ص 108، به نقل از سیری در جهان دانش، ص 73.
8) روح القوانین، ص 4.
9) اخلاق فلسفی، ج 2، ص 95 به نقل از «کیهان» شماره 10510.
10) آیین زندگی، ص 188 ـ 193.
11) قسمتی از سخنرانی «ویکتور هوگو» در مجلس اعیان فرانسه، به آیین سخنوری فروغی، ج 2، ص 320 ـ 325 مراجعه فرمایید.